به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، آن چه پیش رو دارید، متن گزارشی است که خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی، 33 سال قبل، در تابستان 1363 شمسی، تهیه و منتشر کرده است. این گزارش نتیجهی گفتگو با چندین اسیر نوجوانِ عراقی در «اردوگاه تختی» در تهران است:
اسرای نوجوان عراقی در اردوگاههای «طریق القدس»، خود را قربانی سوءاستفاده «صدام» از بی تجربگی و نوجوانیشان می دانند.
150 نوجوان زیر 18 سال عراقی که از عملیات «والفجر-2» به بعد به اسارت رزمندگان اسلام درآمدهاند، هم اکنون در جمهوری اسلامی ایران در نهایت آسایش و امنیت زندگی جدیدی را آغاز کردهاند.
وزارت امور خارجه جمهوری اسامی ایران هفته گذشته از «سازمان صلیب سرخ جهانی» دعوت کرد که برای مشاهده وضعیت مطلوب اسرای نوجوان عراقی از اردوگاههای محل نگهداری آنان دیدن کند. در بازدید خبرنگاران خبرگزاری جمهوری اسلامی از «اردوگاه تختی» در شرق تهران، اسرای نوجوان عراقی که در این اردوگاه بسر میبرند به اتفاق تاکید کردند که اغلب آنها پس از اخراج از مدرسههایشان اجبارا به جبهه جنگ با ایران اعزام شدهاند. اسرای نوجوان عراقی افزودند: «خانواده های عراقی ترجیح میدهند فرزندان آنان از خانه و کاشانه شان به نقاط نامعلومی فرار کنند، ولی به مدرسه نروند که در دسترس نیروهای امنیتی رژیم عراق قرار گیرند».
«احمد عبدالکاظم» 15ساله، دانش آموز مدرسه تمیم در شهر «کوت» عراق در این زمینه گفت: «پس از اخراج از مدرسه در خیابان دستگیر و به اجبار به جبهه اعزام شده است». این نوجوان ۱۵ ساله عراقی گفت: «در مدت یک ماه کار برد اسلحه را در مرکز آموزشی پادگان کوت فرا گرفتم و 30 روز بیشتر در جبهه نبودم که در عملیات مجنون در منطقه العزیز بدست نیروهای ایران اسیر شدم». وی گفت: «از خانوادهای که شش پسر دارد، ۲ نفر فراری،یک نفر اسیر و 3 نفر دیگر خردسال هستند.»
«عزیز عباد غافل» نوجوان 14 ساله عراقی که از سکنه محله «حیالجماهیر» شهر «کوت» عراق است گفت: «در محله حیالجماهیر کوت، دیگر کمتر جوانی وجود دارد و پیر مردان خانوادهها را سرپرستی میکنند». وی گفت: «سربازگیری در عراق به شکار جوانان تبدیل شده است و هر چند گاه یک بار قهوهخانهها که معمولا مراکز تجمع جوانان در اوقات فراغت است، مورد تهاجم ماموران امنیتی عراق قرار میگیرد، بطوری که اخیرا جوانان جرات تجمع در قهوه خانه ها را ندارند».
«محمد زوره شدود» اسیر 14 ساله که به اتفاق برادرش در این اردوگاه بسر میبرد گفت: «بدلیل کمبود شدید نیرو در پادگان های عراقی، دختران نیز آموزش های نظامی را بالاجبار فرا میگیرند». وی گفت: «مدارس به شکارگاه جوانان عراقی تبدیل شده است و ماموران رژیم بدون کمترین احساس گناه، دانش آموزان 16 ساله را اجبارا به جبهه اعزام میکنند». وی اظهار داشت: «قبل از اعزام دانش آموزان به جبهه، ابتدا آنان را به بهانههای واهی از مدرسه اخراج میکنند».
«محمد» ۱۶ ساله گفت: «در محله حی الجماهیر شهر کوت، چند تن از دوستان من برای خودداری از رفتن به جبهه، مدرسه را رها کرده و در نقاط دورافتاده کارگری میکنند». وی افزود : «دانش آموزانی را که به جبهه اعزام میکنند، عنوان ارتش خلقی میدهند و با سخنرانیهای متعدد می کوشند به آنان بگویند که بزرگ شدهاند و مرد هستند و باید به اصطلاح از قومیت عرب دفاع کند» .
نوجوان عراقی که نمی دانست چرا با نیروهای ایران جنگی میکرده است، گفت: «از چندین کشته یک محله، معمولا یک جسد را بیشتر تحویل نمیدهند و بقیه را در جبههها دفن میکنند و طی یادداشتی به خانواده هایشان اطلاع میدهند که مفقودالاثر شدهاند». وی افزود: «معمولا اجساد کسانی را به خانواده هایشان تحویل میدهند که نسبتی با یکی از سران برجسته حزب بعث داشته باشند».
«حسین مهدی» نوجوان عرقی که هنوز رفتار کودکانه وی جلب توجه میکرد و در حالی که با یونیفورم مخصوص خود بازی میکرد ، گفت: «در مراسم جشنی که به مناسبت یکی از موفقیت های حزب بعث در بغداد برگزار شده بود، جمع کثیری از دانش آموزان مدارس سراسر عراق را در محل برگزاری مراسم جمع کردند و یادم هست که به همه دانش آموزان میگفتند به محض شنیدن اسم صدام باید با کف زدن ابراز احساسات کنید وگرنه تنبیه خواهید شد».
مهدی که 15سال دارد ، گفت : «جوانان عراقی برای فرار از جبهه به نیروهای مجاهدین عراقی در یک منطقه خارج از تسلط نیروهای عراقی پناه میبرند و به آنان ملحق میشوند». وی افزود: «این مطلب را از برادر بزرگترش که کارگری میکند شنیده است».
«عزیز عباد غافل» 14 ساله که بیش از دیگر نوجوانان اصرار داشت با خبرنگاران صحبت کند، گفت: «نیروهای عراقی غالبا به هنگام غروب و شب در تعقیب جوانان هستند و به همین منظور ، جوانان برای انجام کارهای خود مجبورند در ساعات اولیه روز از خانه بیرون بیاید».
عزیز که 4 برادر دارد، افزود : 2 برادر دیگرش نیز در جبهه هستند . وی اظهار داشت: «پس از یک ماه آموزش فشرده، تنها دو روز در جبهه بوده ام که روز سوم در منطقه العزیز به دست نیروهای ایران اسیر شدم». وی گفت : «در مدت دو روزی که در جبهه جنگ بودم، از وحشت صدای غرش توپ ها جرات نمیکردم از سنگر خارج شوم».
«عزیز عباد غافل» اظهار داشت: «افرادی که بستگان شان در حزب بعث قدرت و نفوذی داشته باشند، به خاطر خطرات احتمالی در خط مقدم ، به پشت جبهه النقال مییابند و کارهای اداری و معمولی نظامیان را انجام میدهند و حضور در خط اول جبهه به نوجوانانی واگذار میشود که به سلسله مراتب سیاسی - نظامی عراق آشنائی ندارند».
«عبدالهادی مدلول» نیز که 15 سال دارد گفت: «فرماندهان عراقی، جوانان و نوجوانانی را که فاقد تجربه و تخصص نظامی هستند به خط مقدم جبهه میفرستند». وی گفت از فرمانده دسته شان شنیده است که خسارت کشته شدن اینگونه افراد به مراتب کمتر از کشته شدن نیروهای متخصصی است که بودجه زیادی برای آموزشی آنان صرف میشود».
گزارش خبرگزاری جمهوری اسلامی حاکی است، این گروه از اسرا در طول روز در فضای سبز «اردوگاه تختی» تهران که قبلا یک ورزشگاه بزرگ بوده است (ضمن بازی با یکدیگر، کتاب های ابتدایی را که به زبان عربی است مطالعه میکنند و گاهی اوقات نیز مصنوعات دستی ساده میسازند و تلاش وسیعی به عمل میآید تا علیرغم اسارت ، به آن ها بد نگذرد و تحصیلاتشان ادامه یابد.
پایان متن/